Thursday, December 28, 2006

بازي

عکاس: نازي

مي دونيد خيلي جالبه! آدم تا وقتي مجبور نشده که حرف بزنه نمي دونه که چقدر حرف داره که به ديگران نگفته!!!! واينکه هرکدام از ما يه صندوقچه بزرگ اصرار داريم

من برخلاف ظاهرم و چيزي که اغلب اطرافيان مي بينن، فوق العاده جوشي هستم (يعني زود جوش ميارم) بارها هم گفتم که خدا هيچ موجودي رو به صبوري علي نيافريده

من در کودکي دچار نوعي ترس بودم...ترسي که با کابوسهاي شبانه همراه بود، گاهي مي شد که شبها روي تختم حشرات بزرگ مي ديدم . به همين دليل خيلي از شبها تا 5سالگي پشت در اتاق مامان وبابا کز مي کردم بيصدا گريه مي کردم...آخه خجالت مي کشيدم بيدارشون کنم....نگران نشيد، آنها بالاخره هميشه صداي دخترشون رو مي شنيدن

تا 6سال پيش بزرگترين فرد حاضر در زندگيم محس مخملباف بود! خوب اين رو خيلي از دوستان نزديکم مي دونن! باتمام حرفهايي که درموردش هست، من واقعا خيلي چيزها ازش ياد گرفتم به همين دليل هميشه سپاسگزارش هستم وبايد بگم خدا، عشق و سينما رو از او دارم

از اينکه ديگران اشتباهاتم رو به رخم بکشن، نفرت دارم، چون خودم جلوتر از بقيه هميشه اشتباهات و ايراداتم رو مي دونم، تو مدرسه هم حاضر بودم بدترين تنبيه ها رو بشم اما هرگز جلوي ديگران سرزنش نشم

قبل از هرسفر، دلشوره مي گيرم....انگار بدترين اتفاقات ميخواهد بيافته، اما همين که سفر شروع ميشه، همه رو از ياد مي برم، آخه عاشق سفرم

خوب من هم با تشکر از الهام، گيتي و سوشاد و پرهاي لالايي، شاهين ، علک رو براي ادامه بازي دعوت مي کنم.

Sunday, December 24, 2006

دالان نور




هان
شماهايي که آنچنان قدبرافراشته ايد که نور را بي اجازه شما رخصت فرود آمدن برزمين نيست
بگوييد آيا هربار چون من به شوق ديدن اولين دانه برف چون تماشاي معجزتي زيبا، نگريسته ايد

مکان: کرج - باغ جهانشهر

عکاس: نازي

Sunday, December 17, 2006

يه روز خوب براي كلاغ ها

نشسته بود زير سايه درخت و به كلاغ ها پارك نون مي داد . كلاغ ها هم با هر تيكه نون كلي داد و غال راه مي انداختند
گفتم : پدر جان پرنده قحط بود داري به كلاغ ها نون ميدي ؟!!
گفت : اينا در عوض همين يه تيكه نون حاضرن به حرفام گوش كنند
بعد يه اهي كشيد و ادامه داد: از اولاد كه شانس نياورديم !!!
ياد حرفهاي نا گفته ام كه افتادم ، دلم گرفت
گفتم : از كجا نون خريدي ؟ مي خوام به كلاغ ها نون بدم !!
خنديد و گفت : بيا پسرم ، گوش من هنوز اونقدر سنگين نشده كه حرفهاي تو رو نشنوه
هنوز دلم براي دلتنگي هاي توهم جا داره ! يبا !
نشستم كنارش و كلي باهم به كلاغ ها حال داديم
عکاس : علک
مکان : پارک لاله

Monday, December 11, 2006

لحظه اي بود و گذشت


عکاس : علک

مکان : اتاقي در خانه ما

Saturday, December 02, 2006

گربه زير ماشين داغ



هرچند که پدر از وجود گربه ها در حياط خانه راضي نيست اما موتور داغ ماشين پدر بهترين پناهگاه براي گربه ها در شبهاي سرد پاييزي است
و خداوند خود همه را حفظ مي کند حتي بوسيله بدخواهان آنها


عکاس : علک


مکان : حياط خانه ما