Tuesday, December 30, 2008


چو حلقه بر در می زنیم ما
که خود فی نفسه چون حلقه بر دریم

Saturday, December 27, 2008

زمستان هم آمد


مکان : کارخانه

Tuesday, December 16, 2008

Thursday, December 11, 2008

تصویر مخفی

گاه مي پندارم ، باريتعالي هم عكاس است
در عكاسي پس از نوردهي فيلم ، تصويري روي فيلم نقش مي بندد كه ديده نمي شود ، اما وجود دارد . اين تصوير را ، تصوير مخفي مي نامند . تصوير مخفي تنها پس از تماس با ماده ظهور قابل رويت مي شود
و هنوز روز ازل نيامده بود . باريتعالي در بي‌كرانگي فضاي خالي و تاريك عالم خويش نشسته بود و به عظمت ناديده خود مي انديشيد و به يكتايي خود و به علايق خود و جایی براي عرضه خويش ، پس روح عالم را خواست روح عالم ، لوحي بود سفيد و پاك عاری از هر عیب
باريتعالي انديشيد كه چگونه تصويري از خويش بر روح عالم نقش كند كه خود خویشتنش باشد
در هنر نقاشي خويش شكي نداشت ، اما ظرافت وجودش ظريف تر از آن بود كه قلمي تاب كشيدنش را داشته باشد . پس عكاسي را امتحان كرد . هيچ دوربيني لازم نداشت ، چرا كه همه عالم اتاق تاريكي بود وروح عالم فيلم ،
تنها يك نور ، يك فلاش
BIG BANG
عالم خلق شد و باريتعالي در هفت روز همه چيز را آفريد . و تصوير باريتعالي بر روح عالم نقش بست
تصوير باريتعالي مخفي بود
و باريتعالي سالها ،هر روز در تابش خورشیدش ، بارش بارانش و وزش بادش اكسير ظهورش را بر آدميان عرضه مي كند
تنها يك« تو » كم بودي تا تصوير باريتعالي را ظاهر كني
عکاس : علک

Tuesday, December 02, 2008

دست

عکاس : متاسفانه علک

Monday, November 17, 2008

حمام تابستانی

بلوار کشاورز
عکاس : علک

Sunday, August 10, 2008

این آدمهای معمولی


یه بشقاب برنج و اضافه کاری
سبد گوجه رو پرت کرد یه طرفی و به سمتم اومد .
- اقای مهندس یه بشقاب برنج هست من بخورم . بخدا تا 10 شب گوجه می ریزم .
یه نگاه به ساعت کردم ، هنوز 2 ساعت از وقت ناهار نگذشته بود که اسماعیل همچین خواهشی داشت .
- اسماعیل اگه حالت خوب نیست بگم حسین بیاد گوجه بریزه و تو برو خونه
با ترس یه قدم عقب رفت و بلند بلند گفت :
- نه بابا ! خسته چیه ! من گشنم .
- آهان ! امروز ناهار برنج نبود تو سیر نشدی ! اخه رشتی تو اگه یه روز بهت برنج ندن میری که .
- ها . اخه بدون برنج آدم سیر نمیشه . از نون شب مهمتره برنج .
و بعد خنده ای کرد و دندون های چند ماه مسواک نکرده اش معلوم شد
آشپز رو صد کردم و گفتم اگه از برنج دیروز چیزی مونده بده اسماعیل بخوره . اون هم اشاره کرد که هست .
10 دقیقه هم نشده بود که اسماعیل با چشمایی که برق می زد از آشپز خونه در اومد و در حالی که با دستای بازش به ساعت ده اشاره می کرد به سمت حسین که داشت جای اون گوجه خالی می کرد رفت .

Wednesday, July 16, 2008

تنها بهت

در تاریکی بی پایان و آغاز
* بهتی در پس در تنها مانده بود
و من نور آبی را دیدم که پائین آمد و در را باز کرد
و ما همه داخل شدیم
*سهراب سپهری

Wednesday, July 09, 2008

عجب

آدما لزوما همه از مادر بدنیا نمیان
بعضی ها از تو تخم در میان
بعضی ها هم از تو لپ لپ
عکاس : علک
مکان : کارخانه آرامش

Sunday, June 29, 2008

باران

بیدار که شدم ، باران می آمد
و تو باز هم بارانی را جا گذاشته بودی
عکاس : علک
مکان : پشت پنجره باران خورده

Wednesday, June 11, 2008


ببین تنها برای ثبت لحظه ای شاد ، چگونه قتال می کند ؛ بشر

گردنه اسالم -خرداد1378
علک

Wednesday, April 30, 2008

تنهایی

این عکس رابه یاد "ایثار" تارکوفسکی گرفتم
چالوس - پاییز1386
عکاس: نازی

Sunday, March 30, 2008

بلور زندگی

زندگی هم مثل این بلورها ، زیر پرتو الهی زیبا

می درخشند

زندگی هم مثل این بلورها هر روز باید

تمیز شوند

زندگی هم مثل این بلورها زود

می شکتتد

مکان : بازار عتیقه فروش ها

عکاس : علک

Saturday, January 26, 2008

صخره ها و دریا



حکایت صخره ها و دریا مثل حکایت ما و زندگیه

هر روز کمی از ما در آن حل می شود

مکان : کنار دریا

عکاس : علک