Thursday, January 14, 2010

من و تصویرم در آینه


من 9 ساله جلوی آینه دستشویی
من : دو دوتا ، چهارتا – دو سه تا ، شیش تا – دو چهارتا ، هشتا .... هفلش تا ، پلنگ و شیش تا ...
من 14 ساله همانجا
من : اگه امروز هم پژمان نیومد مدرسه میرم دم خونه شون . ببینم کجاست .
من 18 ساله همانجا
من : ببین علی (خودم) عشق یعنی رفتن و نرسیدن . عشق یعنی حرکت به سمت معشوق . یعنی بالا رفتن و آسمان را نرسیدن . هر وقت هم که رسیدی عشق تموم میشه . واسه همینه که معشوق واقعی خداست و چون خود خدا عشق است ، عشق واقعی در وجود اوست و لقا الله یعنی ...
من 22 ساله همانجا
من : می دونی علک زندگی مثل سلسله کوههایی با ارتفاع های مختلف . ممکنه همه رو بتونی بری و فتح کنی و ممکنه هم است که نتونی . گاهی تو دره گیر می کنی گاهی هم تو مه اما مهم اینکه امیدت رو از دست ندی و ادامه بدی و بدونی که وقتی قله ای فتح کردی مغرور نشی و یادت بمونه که قله ها جای موندن نیستند و باید ....
من 28 ساله همانجا
گاهی برای دیدن باید اومد پایین علک . وقتی میای پایین تازه آدم میشی و آدم موندن خیلی سختر از ... خیلی سختر از ... ، خب نمی دونم چی بودم . ببین علک ، تو این دنیا نمیشه خدا رو داشت اما تصویر خدا ، انعکاس حق ممکنه در وجود آدمهای مختلف دیده شه و اون رو فقط تو ببینی چون فقط برای تو منعکس میشه و نه کس دیگه . جداً شجاعتی می خواهد که به نازی بگی عاشقش شدی و تجلی حق رو توش دیدی ... وای بفهم که عشق باریتعالی ....
من سی و دو ساله
آینه رو نگاه می کنم و یاد تمام ساعاتی که جلوی آینه با خودم حرف می زدم ، بحث می کردم و تصمیم می گرفتم ، می افتم .
این روزها باید تمام حرفهایم برای چیز کوچکی باشه که در تن نازی آرمیده و امروز به اندازه یک توت فرنگی آبداره ، لاله گوشش درآومده و قلبش ضربان منظم پیدا کرده ، لای انگشتاش باز شده و گاهی هم جیش می کنه اما هنوز چشمهاش رو باز نکرده .
این روزها باید برای تاتای کردن های دخترمون یا پسرمون هیجان زده باشم . حرف بزنم و ادا در بیارم تا بخنده
این روزها .... این روزها جلوی آینه دستشوی خانه حرف نمی زنم ، بحث نمی کنم و هر بار که روی صورتم آب می ریزم ، صورت خونی دختری که کف آسفالت سیاه خیابون افتاده را می بینم .
تن دختری که زیر چرخ های سیاه ماشین له شده می بینم .
بدن له شده پسری را که با فریاد الله اکبراز بالای ساختمان پرت شده را می بینم و هیچ حرفی نمی زنم ، بحثی نمی کنم و تصمیمی نمی گیرم