Monday, November 27, 2006

بيست ودوم آذر



مکان: گيسوم
برای لمس همراه، نه چشم می خواهی، نه حس. همراه به دل است
چشم و گوش و دهان به روزه می نشينند تا جان در حضور همراه روزه بگشايد
تا جان از ديدن جانان جانی دوباره گيرد برای رفتن و باز رفتن
راهتان به قدم همراه هميشه پر نور

Tuesday, November 21, 2006

اخرين خرمالوي پاييزي



عکاس: نازي

مکان: حياط خانه ما

Saturday, November 18, 2006

خسته

خسته که مي شويم ، از پا مي کنيم آنچه که ما را روي زمين نگه مي دارد
بعد پرواز مي کنيم روي چمن هاي سبز خدا
عکاس : علک
مکان : چمن پارک

Tuesday, November 14, 2006

چاي خوب

سماور نفتي قديمي مادر رو روشن کرد . تو قوري قديمي مادر يکم چاي خشک ريخت و گذاشت کنار سماور تا آب سماور جوش بياد و همين طور خيره به قوري موند
اولين باري بود که « تو »‌ رو ديده بود ، گرمش شده بود وآروم و قرار نداشت
فقط يه استکان چاي خوش دم مي تونست آرومش کنه !
صداي قل آب تو سماور مادر به خودش اومد ، قوري ر وبرداشت که بگيره زير سماور اما ياد حرف مادر افتاد
- با آبي که داره مي جوشه نميشه چاي خوب دم کرد ، بذار اول آب آروم بگيره بعد چايي دم کن
زير سماور رو کم کرد و بعد از يه مدت که آب آروم گرفت چايي دم کرد
هنوز نسبت به « تو» احساس دوگانه اي داشت ، هنوز آروم قرار نداشت
چاي که حاضر شد يه استکان يه رنگ براي خودش ريخت
عجب چايي شده بود
تلخي چاي تا مغز سرش هم رفت و آرومش کرد حالا مي دونست که چه احساسي نسبت به « تو» داره
عکاس : علک
مکان : دربند

Monday, November 06, 2006

گربه هاي بي وفا


هروقت که از در حيلط ميام بيرون ، بدو بدو ميان و ميوميوکنان دور پاهام مي پيچند و ارادت خودشون رو نسبت به چيزي که تو دستاي منه ابراز مي کنند
وفا داراي گربه ها فقط به روزيي که تو دست من و اگه چند روزي از روزي خبري نباشه اونها هم ميرن اما
« تا وقتي که روزي هست وفا داراي گربه ها هم هست »
تو زندگي ما ، روزي ده ما هر صبح در خونه اش رو در حالي که روزي ما تو دستش است باز ميکنه و مياد تو اما از ما خبري نيست . يکم مياد و دورما مي چرخه و صدا ميکنه اما از ما خبري نيست . روزي رو با وجود بي وفايي ما مي گذاره رو مي ره . ميره تا فردا صبح به اميد اينکه يه روزي هم ما وفاداري خودمون رو حداقل به اندازه گربه هاي بي وفا نشون بديم
عکاس : علک
مکان : حياط خانه ما